سلام
باز هم خسته ام.حسرت گذشت زمان را میخورم.حسرت روزهای جوانی ام که بیهوده هدر میرود و من روز به روز شادابی خود را از دست داده وتمام زندگیم با امید و ارزو برای به دست اوردن چیزی که تا کنون با تلاش بسیار موفق به رسیدن ان نشده ام سپری میشود.
از دست رفته فرصت تا کی صبور باشم در ارزوی مهرش جان از تنم روانه
سلام دوستان
بظد از مدتها باز دلم هوای نوشتن کرده.دلم گرفته و کسی نیست تا باهاش درد دل کنم در حالی که به صدای علیرضا افتخاری که شب دلشکسته ها رو میخونه گوش میدم خواستم حرفهای دلم رو به صورت جند سطری در این وبلاگ پیاده کنم.
گاهی وقتها احساس خستگی عجیبی میکنم
طی شد عمر بی حاصلم حل نشد مشکلم ای خدا ای خدا
گاهی خودم روسرزنش میکنم که اینا همه ناشکریه اما از یک طرف میبینم اخه منم ادمم و بیشتر دلم به حال خودمم میسوزه
ایا به شما هم گاهی چنین حسی دست داده اگه راهنماییم کنید خوشحال میشم
سلام دوستان
با نام خدا اولین یادداشتم را به ثبت میرسانم.
در دور دستها زندگی میکنم و گاهی دوری از عزیزانم سخت ازارم میدهد.
وازه هایم از غریبی ها حکایت می کند همحو ان نی کز نیستانی حدا افتاده است
بند بندم از حداییها شکایت می کند
در زمستان حدایی روز و شب گویم به خویش یاد ایامی که با هم نو بهاری داشتیم
الفت شبهای ما را روزگار از ما گرفت ای خوش ان روزی که ما هم روزگاری داشتیم
